مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۴۷ - مدح ملک ارسلان بن مسعود و ذکر خیر بونصر پارسی: این عقل در یقین زمانه گمان نداشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این عقل در یقین زمانه گمان نداشت کز عقل را ز خویش زمانه نهان نداشت در گیتی ای شگفت کران داشت هر چه داشت چون بنگرم عجایب گیتی کران نداشت هر گونه چیز داشت جهان تا به پای داشت ملکی قوی چو ملک ملک ارسلان نداشت پاینده باد ملکش و ملکیست ملک او کایام نو بهار چنان بوستان نداشت گشت آن زمان که ملکش موجود شد جهان دلشاد و هیچ شادی تا آن زمان نداشت آن جود و عدل دارد سلطان که پیش ازین آن جود عدل حاتم و نوشیروان نداشت هنگام کر و فر وغا تاب زخم او شیر ژیان ندارد و پیل دمان نداشت ای پادشاه عادل و سلطان گنج بخش هرگز جهان و ملک چو تو قهرمان نداشت امروز یاد خواهم کردن ز حسب حال یک داستان که دهر چنان داستان نداشت بونصر پارسی ملکا جان به تو سپرد زیرا سزای مجلس عالی جز آن نداشت جان داد در هوات که باقیت باد جان اندر خور نثار جز آن پاک جان نداشت جان های بندگان همه پیوند جان توست هر بنده جز برای تو جان و روان نداشت آن شهم کاردان مبارز که مثل او این دهر یک مبارز و یک کاردان نداشت مرد هنر سوار که یک باره از هنر اندر جهان نماند که او زیر ران نداشت کس چون زبان او به فصاحت زبان ندید کس چون بیان او به لطافت بیان نداشت او یافت صد کرامت اگر مدتی نیافت او داشت صد کفایت اگر دودمان نداشت اندیشه مصالح ملک تو داشتن و اندوه سوزیان و غم خانمان نداشت در هر چه اوفتاد بد و نیک و بیش و کم او تا به داشت تاب سپهر کیان نداشت شصت و سه بود عمرش چون عمر مصطفی افزون ازین مقامی اندر جهان نداشت آن ساعت وفات که پاینده پادشاه روی نیاز جز به سوی آسمان نداشت مدح خدایگان و ثنای خدای عرش جز بر زبان نراند و جز اندر دهان نداشت آن بندگی که بودش در دل نکرد از آنک یک هفته داشت چرخش و جز ناتوان نداشت این مدح خوان دعا کندش زانکه در جهان کم بود نعمتی که برین مدح خوان نداشت بر بنده مهر داشت چهل سال و هرگز او بر هیچ آدمی دل نامهربان نداشت صاحب قران تو بادی تا هست مملکت زیرا که مملکت چو تو صاحب قران نداشت فرزندگانش را پس مرگش عزیزدار کو خود به عمر جز غم فرزند کان نداشت مسعود سعد سلمان