مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۳۱ - در ستایش سلطان محمود و اقتفای استاد لبیبی: به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست به هیچ وقت مرا نظم و نثر کم نشود که نظم و نثرم در است و طبع من دریاست به لطف آب روانست طبع من لیکن به گاه کثرت و قوت چو آتشست و هواست اگر چه همچو گیا نزد هر کسی خوارم وگرچه همچو صدف غرق گشته تن بی کاست عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع نه لؤلؤ از صدف است و نه انگبین ز گیاست به نزد خصمان گر فضل من نهان باشد زیان ندارد نزدیک عاقلان پیداست شگفت نیست اگر شعر من نمی دانند که طبع ایشان پستست و شعر من والاست به چشم جد و حقیقت مرا نمی بینند که نزد عقل مرا رتبت و شرف به کجاست اگر چو چشمه خورشید روشن است و بلند چگونه بیند آن کش دو چشم نابیناست به هیچ نوع گناهی دگر نمی دارم مرا جز اینکه ازین شهر مولد و منشاست اگر برایشان سحر حلال برخوانم جز این نگویند آخر که کودک و برناست ز کودکی و ز پیری چه فخر و عار آید چنین نگوید آن کس که عاقل و داناست هزار پیر شناسم که مشرک و گبر است هزار کودک دانم که زاهدالزهدست اگر رئیس نیم یا عمید زاده نیم ستوده نسبت و اصلم ز دوده فضلاست اگر به زهد بنازد کسی روا باشد ور افتخار کند فاضلی به فضل سزاست به اصل تنها کس را مفاخرت نرسد که نسبت همه از آدم است و از حواست مرا به نیستی ای سیدی چه طعنه زنی چو هست دانشم ار زر و سیم نیست رواست خطاست گویی در نیستی سخا کردن ملامت تو چه سودم کند چو طبع سخاست به جود و بخل کم و بیش کی شود روزی خطا گرفتن بر من بدین طریق خطاست اگر به نیک و بد من میان ببندد خلق جز آن نباشد بر من که از خدای قضاست ز بس بلا که بدیدم چنان شدم به مثل که گر سعادت بینم گمان برم که بلاست تو حال و قصه من خوان که حال و قصه من بسی شگفت تر از حال وامق و عذراست اگر چه بر سرم آتش ببارد از گردون ز حال خود نشوم و اعتقاد دارم راست گهر بر آن کس پاشم که در خور گهر است ثنا مر او را گویم که در سزای ثناست امیر غازی محمود سیف دولت و دین که پادشاه بزرگ است و مفخر دنیاست خجسته نامش بر شعرهای نادر من چو مهر بر درم است و چو نقش بر دیباست بدین قصیده که گفتم من اقتدا کردم به اوستاد لبیبی که سیدالشعراست بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت سخن که نظم دهند آن درست بایدور است قصیده خرد ولیکن به قدر و فضل بزرگ به لفظ موجز و معنیش باز مستوفااست هر آنکه داند داند یقین که هر بیتی ازین قصیده من یک قصیده غراست چنین قصیده ز مسعود سعد سلمان خواه چنین قصاید مسعود سعد سلمان راست مسعود سعد سلمان