مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۲۹ - در مدح ابونصر پارسی و شرح گرفتاری: از پس من غمست و پیش غم است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از پس من غمست و پیش غم است ز بر من نمست و زیر نم است این دل بسته خسته درد است وین تن خسته بسته الم است عجبا هر چه بیش می نالم مرمرا رنج بیش و صبر کم است بی شمار انده است بر من جمع این بلا بین کزین شمرده دم است آتش طبع و دود نیاز همه از پخت دوزخ شکم است به فزازنده سپهر بلند وین شگفت این بزرگتر قسم است که همه وجه بر من مسکین از همه کس تعدی و ستم است چه توان کرد کانچه بود و بود بوده حکم و رفته قلم است قصه خویش چند پردازم به کریمی که صورت کرم است خواجه بونصر پارسی که چو مهر به همه فضل در جهان علم است در هنر تاج گوهر عربست در نسب فخر دوده عجم است کف کافیش بحری از جود است طبع صافیش گنجی از حکم است در جهانش به مکرمت دست است بر سپهرش ز مرتبت قدم است رزمش افروخته تر از سقر است بزمش آراسته تر از ارم است از بد روزگار معصوم است به بر شهریار محترم است پاسخ من چرا همه لا کرد چون جواب همه کسش نعم است دل بدان خوش همی کنم کآخر به حقیقت وجود را عدم است باد اقبال در پرستش او تاشمن در پرستش صنم است مسعود سعد سلمان