حکیم ناصر خسرو
قصاید
قصیده شماره ۲۳۱: ای گشت زمان زمن چه میخواهی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای گشت زمان زمن چه می خواهی؟ نیزم مفروش زرق و روباهی از من، چو شناختم تو را، بگذر آنگه به فریب هرکه را خواهی من بر ره این جهان همی رفتم از مکر و فریب و غدر تو ساهی نازان و دنان به راه چون دونان با قامت سرو و روی دیباهی همراه شدی تو با من و، یکسر شادی و نشاط و روز برناهی از من بردی تو دزد بی رحمت دزدان نکنند رحم بر راهی ای کرده نهنگ دهر قصد تو روزیت فروخورد بناگاهی زین چاه همی برآمدت باید تا چند بوی تو بی گنه چاهی؟ چاه این جسد گران تاریک است این افگندت به کرم و گمراهی اکنونت دراز کرد می باید طاعت، که گرفت قد کوتاهی دوتات شده است پشت، یکتا کن این پشت دوتا به قول یکتاهی از حرص بکاه و طاعت افزون کن زان پس که فزودی و همی کاهی جان دانهٔ مردم است و تن کاه است ای فتنهٔ تن تو فتنه بر کاهی جولاهه گرفت تن تو را ترسم تو غره شدی بدو به جولاهی تو ماهیکی ضعیفی و بحر است این دهر سترگ بدخوی داهی بی پای برون مشو از این دریا اینک به سخنت دادم آگاهی زیرا که چون دور ماند از دریا بس رنجه شود به خشک بر ماهی ای شاه نصیب خویش بیرون کن زین جاه بلند و نعمت و شاهی بنگر به ضعیف حال درویشان بگزار سپاس آنکه بر گاهی زیرا که اگر به چه فرو تابد مه را نشود جلالت ماهی کاین چرخ بسی ربود شاهان را ناگاه ز گه چو ترک خرگاهی حکمت بشنو ز حجت ایراک او هرگز ندهد پیام درگاهی حکیم ناصر خسرو