حکیم ناصر خسرو
قصاید
قصیده شماره ۲۱۶: به فرش و اسپ و استام و خزینه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به فرش و اسپ و استام و خزینه چه افزاری چنین ای خواجه سینه؟ به خوی نیک و دانش فخر باید بدین پر کن به سینه اندر خزینه شکر چه نهی به خوان بر چون نداری به طبع اندر مگر سرکه و ترینه؟ چو نیکو گشته باشد، خوت، بر خوانت چه میده است و چه کشکینهٔ جوینه اگر نبود دگر چیزی، نباشد ز گفتار نکو کمتر هزینه چو ننوازی و ندهی گشت پیدا که جز بادی نداری در قنینه ز خمی دانگ سنگی چاشنی بس اگر سرکه بود یا انگبینه زمانه گند پیری سال خورده است بپرهیز،ای برادر،زین لعینه چو تو سیصد هزاران آزموده است اگر نه بیش ،باری بر کمینه نباشد جز قرین رنج واندوه قرینی کش چنین باشد قرینه بسی حنجر بریده است او به دنبه شکسته است آهنینه بابگینه به فردا چه امیدستت ؟که فردا نه موجود است همچون روز دینه نگه کن تا کجا بودی واینجا که آوردت در این بی در مدینه چه آویزی درین؟ چون می ندانی که دینه است این مدینه یا کهینه یکی دریای ژرف است این، که هرگز نرسته است از هلاکش یک سفینه ز بهر این زن بدخوی بی مهر چه باید بود با یاران به کینه؟ که از دستش نخواهد رست یک تن اگر مردینه باشد یا زنینه ز دانش نردبانی ساز و برشو بر این پیروزه چرخ پر نگینه وز این بدخو ببر از پیش آنک او نهد بر سینه ت آن ناخوش برینه حکیم ناصر خسرو