حکیم ناصر خسرو
قصاید
قصیده شماره ۲۱۳: بدخو جهان تو را ندهد دسته
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بدخو جهان تو را ندهد دسته تا تو ز دست او نشوی رسته بستهٔ هوا مباش اگر خواهی تا دیو مر تو را نگرد بسته دیو از تو دست خویش کجا شوید تا تو دل از طمع نکنی شسته؟ تا کی بود خلاف تو با دانا او جسته مر تو را و تو زو جسته ای خوی بد چو بندهٔ بد رگ را صد ره تو را به زیر لگد خوسته جز خوی بد فراخ جهانی را بر تو که کرد تنگ تر از پسته؟ بشنو به گوش دل سخن دانا تا کی بوی به جهل کبا مسته؟ تا کی روی چو کرهٔ بد گوهر جل و عنان دریده و بگسسته؟ چون از فساد باز کشی دستت آنگه دهد صلاح تو را دسته چون چرغ را دهند، هوای دل یک چند داده بود تو را مسته آن باد ساری از سر بیرون کن اکنون که پخته گشتی و آهسته وان چون چنار قد چو چنبر شد پر شوخ گشت دست چو پیلسته آن را که او سپر کند از طاعت تیر هوای دل نکند خسته گرد از دل سیاه فرو شوید مسح و نماز و روزهٔ پیوسته هر گه که جست و جوی کنی دین را دنیا به پیشت آید ناجسته جای خلاف هاست جهان، دروی شایسته هست و هست نشایسته بگذر ز شر اگر نبود خیری نارسته به بود چو به بد رسته نشنودی آن مثل که زند عامه «مرده به از به کام عدو زسته» اندر رهند خلق جهان یکسر همچون رونده خفته و بنشسته بایسته چون بود به سزا دنیا چون نیست او نشسته و بایسته بر رفتنیم اگرچه در این گنبد بیچاره ایم و بسته و پیخسته روزان شبان بکوش و چو بیهوشان مگذار کار بیهده برسته هرچیز باز اصل همی گردد نیک و بد و نفایه و بایسته دانست باید این و جز این زیرا دانسته به بود ز ندانسته بر خوان ژاژخای منه هرگز این خوب قول پخته و خایسته حکیم ناصر خسرو