حکیم ناصر خسرو
قصاید
قصیده شماره ۶۶: خوب یکی نکته یادم است زاستاد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوب یکی نکته یادم است زاستاد گفت «نگشت آفریده چیز به از داد» جان تو با این چهار دشمن بدخو نگرفت آرام جز به داد و به استاد جانت نمانده است جز به داد در این بند داد خداوند را مدار به بیداد بند نهادند بر تو تا بکشی رنج تا نکشد رنج بنده کی شود آزاد؟ نیزهٔ کژ در میان کالبد تنگ جز ز پی راستی نماند و نیفتاد پند همی نشنوی و بند نبینی دلت پر آتش که کرد و ست پر از باد؟ پند که دادت؟ همان که بند نهادت بند که بنهاد؟ پند نیز هم او داد بسته شنودی که جز به وقت گشادش جان و روان عدو ازو نشود شاد؟ کار خدائی چنانکه بستهٔ بند است بسته بود گفته هاش ز اصل و ز بنیاد بند خداوند را گشاد حرام است کشتن قاتل بر این سخنت نشان باد بد کرد آنکو گشاد بستهٔ فعلش بد کرد آن کس که بند گفته ش بگشاد جز که به دستوری خدای و رسولش دانا بند خدای را مگشایاد چون نتواند گشاد بستهٔ یزدان دست ضمیرت، چرا نپرسی از استاد؟ امت را کی بود محل نبوت؟ جز که ز مردم هگرز مردم کی زاد؟ جمله مقرند این خران که خداوند از پس احمد پیمبری نفرستاد وانگه اگر تو به بوحنیفه نگروی بر فلک مه برند لعنت و فریاد دست نگیرد ز بوحنیفه رسولت طرفه تر است این سخن ز طرفهٔ بغداد سوی خدای جهان یکی است پیمبر وینها بگرفته اند بیش ز هفتاد مادرشان زاده برضلال و جهالت مادر هرگز چنین نزاد و مزایاد رسته ز دلشان خلاف آل محمد همچو درخت ز قوم رسته ز پولاد پند مدهشان که پند ضایع گردد خار نپوشد کسی به زیر خزولاد بیرون کنشان ز خاندان پیمبر نیست سزاوار جغد خانهٔ آباد بر سر آتش نهادت ای تبع دیو آنکه بر این راه کژت از بنه بنهاد جز که علی را پس از رسول که را بود آنکه خلافت بدو رسید ز بنیاد همچو یکی یار زی رسول که را بود آنکه برادرش بود و بن عم و داماد؟ یاد ازیرا کنم مر آل نبی را تا به قیامت کند خدای مرا یاد شعر دریغ آیدم ز دشمن ایشان نیست سزاوار گاو نرگس و شمشاد سود نداردت این نفاق، چه داری بر لب باد دی و به دل تف مرداد؟ دوستی دشمنان دینت زبان داشت بام برین کژ شود به کژی بنلاد نیز نبینم روا اگر بنکوهمت بر مگسی نیست خوب ضربت فرهاد رو سپس جاهلی که در خور اوئی مطرب شاید نشسته بر در نباذ حکیم ناصر خسرو