فرخی سیستانی
قصاید
شمارهٔ ۲۴ - در مدح خواجه عبد الرزاق بن احمد بن حسن میمندی گوید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای دل من ترا بشارت داد که ترا من بدوست خواهم داد تو بدو شادمانه ای بجهان شاد باد آنکه توبدویی شاد تا نگویی که مرمرا مفرست که کسی دل بدوست نفرستاد دوست از من ترا همی طلبد رو بر دوست هر چه بادا باد دست و پایش ببوس و مسکن کن زیر آن زلفکان چون شمشاد تا ز بیداد چشم او برهی از لب لعل او بیابی داد زلف او حاجب لبست و لبش نپسندد بهیچکس بیداد خاصه بر تو که تو فزون ز عدد آفرین های خواجه داری یاد خواجه سید ستوده هنر خواجه پاک طبع پاک نژاد عبد رزاق احمد حسن آنک هیچ مادر چو او کریم نزاد آنکه کافی تر و سخی تر ازو بر بساط زمین قدم ننهاد خوی او خوب و روی چون خو خوب دل او را و دست چون دل راد کافیان جهان همی خوانند از دل پاک خواجه را استاد بسته هایی گشاده گشت بدو که ندانست روزگار گشاد از وزیران چو او یکی ننشست بر بساط جم و بساط قباد فیلسوفی بسر نداند برد سخنی را که او نهد بنیاد بسخن گفتن آن ستوده سخن نرم گرداند آهن و پولاد راد مردان بدو روند همی کو رسد راد مرد را فریاد زو تواند بپایگاه رسید هر که از پایگاه خویش افتاد بس کسا کو بفر دولت او کار ویران خویش کرد آباد خانه او بهشت شد که درو غمگنان را ز غم کنند آزاد نزد آن خواجه خادمانش را هست پاداش خدمتی هفتاد هیچ شه را چنین وزیر نبود هیچ مادر چنو کریم نزاد جمع شد نزد او هزار هنر که بشادی هزار سال زیاد پدر و مادر سخاوت وجود هر دو خوانند خواجه را داماد پیش دو دست او سجود کنند چون مغان پیش آذر خرداد هر که او معدن کریمی جست بدر کاخ او فرو استاد آفتاب کرام خواهد کرد لقب او ،خلیفه بغداد تا به مرداد گرم گردد آب تا به دی ماه سرد گردد باد تا بوقت خزان چودشت شود باغهای چو بتکده نوشاد بادل شاد باد چون شیرین دشمنش مستمند چون فرهاد روزگارش خجسته باد وبراو مهر گان فرخ و همایون باد فرخی سیستانی