عنصری بلخی
قصیده ها
شمارهٔ ۵۵ - در مدح امیر ناصر بن ناصر الدین سبکتگین: فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز شب سیاه بر آن روز دلفروز متن نظارگان تو از دو لب و خط تو همی برند قند بخروار و مشک سوده بمن تو مشک زلفی لیکن ترا ز گل نافه است تو سر و قدّی لیکن ترا جمال چمن شکنج روی تو ای ماهروی برزگرست ز مشک بر گل سوری همی نهد خرمن چه برزگر که خرد را مشعبدست چنان که جاودان جهان زو برند حیلت و فن گهی ز سنبل نو رسته پرده ای دارد گهی بر آتش رخشنده بر کشد دامن ترا که ماه زمینی بس از من اینکه کنم تخلص از غزل تو بمدح شاه ز من امیر عادل عالم سپهبد مشرق قوام دولت احرار سید ذوالمن کلید گنج هنر میر نصر ناصر دین که جانش از خرد روشنست و از جان تن نیام حلمش و اندر میان او بأسش بکوه ماند و اندر میان او آهن بحلقۀ زره اندر برزمگه تیرش چنان رود که بدرّد حریر را سوزن دو خلقت است کف راد شاه را بدو وقت چنانکه بارد بر دوستان و بر دشمن : چو جام گیرد بر دوستانش جامه و زر جو تیغ گیرد بر دشمنان حنوط و کفن کواکبست هنر فضل و فکرتش گردون جواهرست هنر فخر و سیرتش مخزن اگر چه ماده و نر نیست تیغ در کف او بماده ماند و باشد بمرگ آبستن بدان شرف که نگیرد ز فضل او معنی بدان هنر که ندارد بنزد او مسکن اگر چه سیرت و طبعش ازین جهان زاده است رواست او را فاضلتر از جهانش وطن بدان که مرد ز زن زاد ، زن نشد فاضل بدان درست که فضل است مرد را بر زن عنصری بلخی