عنصری بلخی
قصیده ها
شمارهٔ ۳۱ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید: گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر گه آن پیراسته جعدش ببارد مشگ و گه عنبر رخی چون نو شکفته گل ، همه گلبن برنگ مل همه شمشاد پر سنبل ، همه بیجاده پر شکر برو از نیکوئی معنی ، بغمز از جادوئی دعوی بچهره حجت مانی ، بخوبی حاجت آزر شکفته لاله رخساره ، حجاب لاله جرّاره بر از عاج و دل از خاره ، تن از شیرو لب از شکر زمن طاعت و زو فرمان ، همو وصل و همو حرمان همو درد و همو درمان ، همو دزد و همو داور سرشته رویش از رحمت ، همیدون گنج پر نعمت رخ از نور و خط از ظلمت ، لب از مرجان دل از مرمر سمن بوئی شبه موئی ، بلا جوئی جفا گوئی پریزادی پریروئی ، پری چهری پری پیکر دل آرامی دل آرائی ، غم انجامی غم افزائی نکو نامی نکو رأی ، بحسن اندر جهان سرور بپردازی دل از روئی که گاه آمد که حق جوئی غزل چندین چرا گوئی ز عشق آن بت دلبر ثنا جوی از غزل پاسخ ، کت این هر دو بود فرخ غزل بر ماه زیبا رخ ثنا بر شاه نیک اختر امیر عادل عالم که جود از کف او قایم قوام دولت دائم ، نظام دین پیغبر همه کردار او عبرت خرد را حکمتش فکرت ملک نصر ملک سیرت ، سپه سالار حق گستر نه خشمش را ز کس مانع ، نه رنج کس بدو ضایع همی چون زهرۀ طالع بتابد مدحش از دفتر چو بیند مر هزاهز را ، نجوید مرد عاجز را بسنبد دل مبارز را ، بتیر و نیره و خنجر بفخر از خلق بی همتا ، بفضل از خسروان یکتا بدل معطی تر از دریا ، بکف کافی تر از کوثر خرد را تاج و پیرایه ادب را جوهر و مایه بدل با فخر همسایه بهمت با قضا همبر بپاکی چون دل بخرد ، تهی از غش بری از بد جهان را سایۀ ایزد امید راحت محشر نخواهد جز همه رادی ، ازو گیتی بآزادی بزرگان را بدو شادی ، بزرگی را بدو مفخر بجای جنگ و خونریزش ، چو گردد تیز شبدیزش بپیشش گاه آویزش ، چه یکمرد و چه یک لشکر فعالش در خور نصرت خصالش زیور دولت کمالش دفتر حکمت ، کلامش رشتۀ گوهر بساط رادی افکنده ، ز نعمت گیتی آگنده شده نامش پراکنده ز چین تا گنگ و تا نیسر همش قدر و همش قدرت همش رتبت همش رحمت همش خدمت همش منظر همش مخبر قضا را عزم او حاجب ، بقا را حزم او خاطب بلا را رزم او نائب ، سخا را بزم او افسر بحلم احنف ، بتن آرش ، بطبع آب و بخشم آنش رهی جوی و رهی برکش رهی دار و رهی پرور اساس عدل او محکم ، لباس فضل او معلم هنر در فعل او مدغم ، خرد در لفظ او مضمر ز غم جودش برات آرد ، سوی مرده حیات آرد عدو را کی نجات آرد ز زخمش گر بود عنتر جوانمردی ازو حاصل ، خردمندی ازو کامل جهانگیری بدو مایل ، جهانداری بدو درخور که باید جود را حاتم ، جز او از تخمۀ آدم که هر دستش یکی عالم ، هر انگشتش یکی کشور ز جودش هر که بشتابد ز گیتی روی برتابد بعمر نوح دریابد ز بحر جود او معبر بباده افراه و پاداشن نبشته دو خط روشن بتیغش بر که : « لاتأمن » بگنجش بر که « لا تحذر » ایا هر دشت و هر پشته ، بخون دشمن آغشته بفظلت یک سخن گشته ، اگر مؤمن و گر کافر ز گنجت زائران قارون ، ز جنگت قلعه ها هامون ز جودت بادیه جیحون ، ز خشمت خاره خاکستر توئی از مردمان سابق توئی بر میهمان عاشق توئی در قولها صادق ، توئی در صدرها مهتر دل مدحت سرای تو ، چنان گشت از عطای تو که نشاسد سرای تو ، ز کان سیم و کان زر خداوندا ! بزی شادان ، برسم و سیرت رادان ابا شادی تو آبادان ، بمشکین بادۀ احمر بگیر ای شاه آزاده ، ملک طبع و ملک زاده ز دست دلبران باده ، بدین هر مزد شهریور بمان تا این جهان باقی ، بجای ملک مشتاقی ببزم اندر ترا ساقی ، بتی چون لعبت بربر بمجلس با خردمندان ، همیشه دو لبت خندان دو چشمت سوی دلبندان ، دو گوشت سوی خنیاگر عنصری بلخی