عنصری بلخی
قصیده ها
شمارهٔ ۱۲ - در مدح سلطان محمود: نگر به لاله و طبع بهار رنگ پذیر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نگر به لاله و طبع بهار رنگ پذیر یکی برنگ عقیق و دگر ببوی عبیر چو جعد زلف بتان شاخهای بید و خوید یکی همه زره است و دگر همه زنجیر درخت و دشت مگر خواستند خلعت زا بر یکی طویلۀ گوهر دگر بساط حریر بخار تیره و از ابر دشت مینا رنگ یکی بسان غبار و دگر بسان غدیر زرنگ و بوی گیا و زمین تو گویی هست یکی ز حله بساط و دگر ز مشک خمیر هوا وراغ تو گویی دو عالمند بزرگ یکی پر از حرکات و دگر پر از تصویر هوا ز عکس سما تیره و زمین گلگون یکی چو خامۀ مانی یکی بت کشمیر بدشت سنبل و مینا سپه کشید و نشست یکی بمعدن برف و دگر بجای زریر نگارهای بهاری چو شعرهای بدیع یکی است پر ز موشح دگر پر از تشجیر ز چیزها بدو چیزست رنگ و بوی بهار یکی بباد صبا و دگر با بر مطیر ز کارها بدو کارست قدر و مفخر من یکی ز طالع سعد و دگر ز بخت امیر عجب سزای دو چیزست نام و صورت او یکی سزای مدیح و دگر سزای سریر جوان و پیر دو چیزست بخت و خاطر او یکی بقوّت برنا دگر بدانش پیر بجود و لطف ببرد او لطافت و بسپرد یکی بباد صبا و دگر بچرخ اثیر ز روشنی و درستی که رای و صورت اوست یکی ز دین صفت است و دگر ز حق تأثیر بمدحش اندر شاعر شود قضا و قدر یکی بگوید شعر و دگر کند تحریر به نیکخواه و بداندیش مهر و کینش را یکی بسعد بشیر و دگر بنحس نذیر کریم را زو تیمار و خدمتش فرحست یکی ز دست تهی و دگر ز عیش عشیر ز روشنایی و دانش دو مایه شد بدو چیز یکی بشمس مضییء و دگر ببدر منیر همیشه بوده و خواهد بدن تن و کف او یکی بفخر مشار و دگر بجود مشیر دعا کنند مر او را به نیکی اسب و قلم یکی بوقت صهیل و دگر بوقت صریر بمدحش اندر گویی مرکّبست دو چیز یکی زبان فرزدق دگر بیان جریر چو وهم و عقل مکین است تیغ و نیزۀ او یکی میان دماغ و دکر میان ضمیر دو گفت سائل او را دو پاسخست بدیع یکی همه خردست و دگر همه تو قیر بدین جهان دو دلیلست مهر و کینۀ او یکی دلیل بهشت و دگر دلیل سعیر دو مسکنست عجم را سرای و مجلس را یکی بجای خورنق دگر بجای سدیر دو عادتست مر او را بگاه بخشش و خشم یکی ازو همه تعجیل و دیگری تأخیر دو پیشۀ متضادست کار مرکب او یکی دمیدن شیر و دگر تک نخجیر دو گوش زایر او نشود مگر دو خطاب یکی که : جامه بپوش و دگر که : زر بر گیر گر ابر و دریا یکره بجود او نگرند یکی نماید عجز و دگر خورد تشویر همی روند ز پیکار او هزیمتیان یکی ز تن بعزا و دگر ز جان بنفیر ز گنج خویش برون کرد جامه و دینار یکی نصیب غریب و دگر نصیب فقیر ز طمع خدمت او شد رونده تیغ و قلم یکی بدست مبارز دگر بدست دبیر بگیتی اندر تدبیر و نام او دو درست یکی در خردست و دگر در تقدیر خدایرا دو جهان است فعلی و عقلی یکی بمایه قلیل و دگر بمایه کثیر جهان فعلی دنیا جهان عقلی شاه یکی جهان صغیر و دگر جهان کبیر زمان زمان بخداوندی جهان شب و روز یکی بگوید نامش دگر کند تکبیر چو تیر تا دو بود راست گشتن شب و روز یکی بوقت بهار و دگر در اوّل تیر مباد جز بدو ناله دل ولی و عدوش یکی بنالۀ زار و دگر بنالۀ زیر عنصری بلخی