عرفی شیرازی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۸۸: آن گه که تو باشی در مردن نگرانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن گه که تو باشی در مردن نگرانش با صد هوس از دل نرود حسرت جانش دل بهر هلاک از تو طلب کرد نگاهی غافل که دهد عمر ابد لذت جانش بی بهره شهید تو که از پرسش محشر از حیرت حسن تو بود لال زبانش خونی که طلب می رود از جامهٔ یوسف عشق آورد از دیدهٔ یعقوب نشانش زان غمزه هلاکم که اجل بهر شکاری چون تیر ستاند بگذارد به کمانش دیریست که جان رفته و من گرم تپیدن تا باز کشد لذت نظاره عنانش فردا نکند جان به شهید ستمت صلح از شومی دل بس که ستم رفت به جانش من زایر دیری که به بازیچه ملایک جویند رهی در دل ترسا بچه گانش عرفی شیرازی