عرفی شیرازی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۴۹: شبی که در قدم وصل یار می گذرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شبی که در قدم وصل یار می گذرد به ذوق گریهٔ بی اختیار می گذرد کسی که محرم درد من است می داند که دیده بی نم و آب در کنار می گذرد مخواب در دل شب ها که موج قافله ایست که از کسی که به شب های تار می گذرد به هر که عرضه کنم درد خویش، می بینم که غرقه ام من و او در کنار می گذرد صلای فرصت و برهان نیستی بر لب پیاله در کف و صرف خمار می گذرد شکاریان طلب نقش پای صید کنند تو مست خوابی و هر دم شکار می گذرد دلم به کوی تو با صد هزار نومیدی به این خوش است که امیدوار می گذرد دم جدایی دشمن رواست آفت جان چنان نمود که یاری ز یار می گذرد ز شأن مطلب و شوق زبون من پیداست که فرصتم به همین خار خار می گذرد در آن مقام که عرفی ز دل گذشت و هنوز گهی که می گذرد اشکبار می گذرد عرفی شیرازی