عرفی شیرازی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۸: گرفتم آن که در خواب کردم پاسبانش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گرفتم آن که در خواب کردم پاسبانش را ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون کند آتشفشان چون شمع، استخوانش را برآمد جان ز تن وان زلف می جوید جوان مرغی که از دامی شود آزاد و جوید آشیانش را ز غیرت پیچ و تاب افتاده در رگ های جان من همانا دست امید کسی دارد عنانش را ز سنگ آن قدم هرگز به روی آستان ننهد که ناگه شب نهان بوسیده باشم آستانش را دلم گم گشت و غمهای جهان، عرفی، طلب کارش به دنبال غم افتم تا مگر یابم نشانش را عرفی شیرازی