شیخ فخرالدین عراقی
قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - ایضاله
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش مانا شنید فریادم کرد بیمار پرسشی بادم من هم از روی باد پیمایی نفسی با نسیم بگشادم با دلش رمزکی فرو گفتم به کف او پیامکی دادم گفتم: ار چه تو نیز بیماری خبری ده ز صحت آبادم نفسی از دم مسیح دمی به من آور، که نیک ناشادم بر سرم سنگ جور از چه رسد بی محابا، مگر ز اوتادم؟ همچو غنچه چرا به بند کنند چون ززر همچو سوسن آزادم؟ نرمکی باد گفت در گوشم: خود گرفتم که در ره افتادم بر چهار فلک چگویم روم؟ بر سر خود چو پای ننهادم کی چنان جای در شمار آیم؟ من یکی گوشه گرد آحادم خود تو انگار لحظه ای رفتم بر در او به خدمت استادم که گذارد مرا به صدر بهشت؟ که کند در طریق ارشادم؟ گفتم: ای باد، باد کم پیمای که من از باد خود به فریادم بی تکاپوی تو در آن حضرت پیک امید را فرستادم همتی بسته ام که از ره لطف به عیادت کند دمی یادم ای مسیحا نفس، بیا، نفسی تا رسد از دم تو امدادم باد انفاس تو شفا ده خلق تا نفس می زند بنی آدم شیخ فخرالدین عراقی