شیخ فخرالدین عراقی
غزلیات
غزل شماره ۲۸۹: بیا، که بیتو به جان آمدم ز تنهایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا، که بی تو به جان آمدم ز تنهایی نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی بیا، که جان مرا بی تو نیست برگ حیات بیا، که چشم مرا بی تو نیست بینایی بیا، که بی تو دلم راحتی نمی یابد بیا، که بی تو ندارد دو دیده بینایی اگر جهان همه زیر و زبر شود ز غمت تو را چه غم؟ که تو خو کرده ای به تنهایی حجاب روی تو هم روی توست در همه حال نهانی از همه عالم ز بسکه پیدایی عروس حسن تو را هیچ درنمی یابد به گاه جلوه، مگر دیدهٔ تماشایی ز بس که بر سر کوی تو ناله ها کردم بسوخت بر من مسکین دل تماشایی ندیده روی تو، از عشق عالمی مرده یکی نماند، اگر خود جمال بنمایی ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی روان فشاند بر روی تو ز شیدایی به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی به پرسش دل بیچاره ای برون آیی! نظر کنی به دل خستهٔ شکسته دلی مگر که رحمتت آید، برو ببخشایی دل عراقی بیچاره آرزومند است امید بسته که: تا کی نقاب بگشایی؟ شیخ فخرالدین عراقی