شیخ فخرالدین عراقی
غزلیات
غزل شماره ۲۴۵: ای دوست الغیاث! که جانم بسوختی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای دوست الغیاث! که جانم بسوختی فریاد! کز فراق روانم بسوختی در بوتهٔ بلا تن زارم گداختی در آتش عنا دل و جانم بسوختی دانم که: سوختی ز غم عشق خود مرا لیکن ندانم آنکه چه سانم بسوختی؟ می سوزیم درون و تو در وی نشسته ای پیدا نمی شود، که نهانم بسوختی زاتش چگونه سوزد پروانه؟ دیده ای؟ ز اندیشهٔ فراق چنانم بسوختی سود و زیان من، ز جهان، جز دلی نبود آتش زدی و سود و زیانم بسوختی تا کی ز حسرت تو برآرم ز سینه آه؟ کز آه سوزناک زیانم بسوختی بر خاک درگه تو تپیدم بسی ز غم چو مرغ نیم کشته تپانم بسوختی تا گفتمت که: کام عراقی ز لب بده کامم گداختی و زبانم بسوختی شیخ فخرالدین عراقی