شیخ فخرالدین عراقی
غزلیات
غزل شماره ۱۸: باز مرا در غمت واقعه جانی است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باز مرا در غمت واقعه جانی است در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است دل که ز جان سیر گشت خون جگر می خورد بر سر خوان غمت باز به مهمانی است چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟ از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند تا ز غمت دیده ام در گهر افشانی است آه! که در طالعم باز پراکندگی است بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ! نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است صبح وصالم بماند در پس کوه فراق روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟ جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است شیخ فخرالدین عراقی