شیخ فخرالدین عراقی
غزلیات
غزل شماره ۱۴: از پرده برون آمد ساقی، قدحی در دست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست در دام سر زلفش ماندیم همه حیران وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست از دست بشد چون دل در طرهٔ او زد چنگ غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست چون سلسلهٔ زلفش بند دل حیران شد آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم گفتا که: لب او خوش اینک سرما پیوست با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست از غمزهٔ روی او گه مستم و گه هشیار وز طرهٔ لعل او گه نیستم و گه هست می خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی ز اغیار نترسیدم گفتم سخن سر بست شیخ فخرالدین عراقی