عبید زاکانی
غزلیات
غزل شماره ۳۳: نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد غریب را وطن خویش میبرد از یاد زهی خجسته مقامی و جانفزا ملکی که باد خطهٔ عالیش تا ابد آباد بهر طرف که روی نغمه میکند بلبل بهر چمن که رسی جلوه میکند شمشاد بهر که درنگری شاهدیست چون شیرین بهر که برگذری عاشقیست چون فرهاد در این دیار دلم شهر بند دلداریست که جان به طلعت او خرمست و خاطر شاد سرم هوای وطن میپزد ولیک دلم ز بند زلف سیاهش نمیشود آزاد ز جور سنبل کافر مزاج او افغان ز دست نرگس جادو فریب او فریاد غنیمتست غنیمت شمار فرصت عیش که تن ضعیف نهاد است و عمر بی بنیاد بگیر دامن یاری و هرچه خواهی کن بنوش بادهٔ صافی و هرچه بادا باد به سوی باده و نی میل کن که میگویند « جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد» خوشست ناز و نعیم جهان ولی چو عبید « غلام همت آنم که دل بر او ننهاد » عبید زاکانی