صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۹۰۴: خوش آن کسان که دردل برآرزو بستند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوش آن کسان که دردل برآرزو بستند به اشک تلخ ره لقمه بر گلو بستند به نقد جنت در بسته یافتند اینجا به روی خلق گروهی که در فروبستند به چاره دردسر خود مبر که از صندل به چوب، دست طبیبان چاره جو بستند کجا به صبح امید نمک شود بیدار به زخم هرکه در فیض از رفوبستند نژاد گوهر من از محیط بیرنگی است مرا به زور چو شبنم به رنگ وبو بستند کجا رسند به دریا فسرده طبعانی که آب مرده خود در هزارجوبستند شدم غبار و چو قمری همان گرفتارم چه روز بود مرا طوق بر گلو بستند شراب ناب بود رزق خاکسارانی که پیش خم دهن خودز گفتگو بستند ز باغ خلد ثمر می خورند بی منت به پای نخل خودآنان که آبرو بستند اگر به نعمت الوان ترا خمش کردند مرا به گریه خونین ره گلو بستند چو سنگ چاشنی پختگی نمی یابد دلی که بر ثمر خام آرزو بستند جماعتی که ندادند دل به ناله ما به خانه دل خود راه رفت ورو بستند به زیر خاک نمانند رهنوردانی که دامنی به میان بهر جستجو بستند خموش باش نظر کن به طوطیان صائب که جز قفس چه تمتع ز گفتگو بستند صائب تبریزی