صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۹۰۱: سزد که خرده جان را کند نثار سپند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سزد که خرده جان را کند نثار سپند که یافت راه سخن در حریم یار سپند سرشک گرم که گوهر فروز این دریاست که مجمرست صدف در شاهوار سپند ز آتشین رخ او بزم آب ورنگی یافت که شد چو دانه یاقوت آبدار سپند چنین که عشق مرا بیقرار ساخته است ز آرمیده دلان است ازین قرار سپند مدار دست ز بیطاقتی که می گردد به دوش شعله ز بیطاقتی سوار سپند فروغ حسن نفس سرمه می کند در کام چه دل تهی کند از ناله پیش یار سپند به عیش خلوت خاص تو چشم بی مرساد که پایکوبان ز آتش کند گذار سپند قیامت است در آن انجمن که عارض او ز می فروزد و ریزد ستاره وار سپند توان به بال رمیدن گذشت از عالم که جسته جسته ز آتش کند گذار سپند چه شد که ظاهر اهل دل آرمیده بود که مجمرست زمین گیر وبیقرار سپند چنان ز دایره روی یار حیران شد که همچو مرکز گردید پایدار سپند نوای سوختگان کوه را به رقص آرد بنای صبر مرا کرد تارومار سپند ز حسن طبع رهی باد دیده بد دور که دشت مجمره گردید وکوهسار سپند به اضطراب دل ما نمی رسد صائب اگر چه هست به بیطاقتی سوار سپند صائب تبریزی