صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۸۱۶: چه غم ز سینه به یاد وصال برخیزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه غم ز سینه به یاد وصال برخیزد؟ چه تشنگی به سراب از سفال برخیزد؟ ز آب، سبزه خوابیده می شود بیدار ز دل به باده چه زنگ ملال برخیزد؟ ز پای تا ننشیند سپهر ممکن نیست که زنگ از آینه ماه و سال برخیزد ز داغ کعبه سیاهی نمی فتد هرگز ز دل چگونه غبار ملال برخیزد؟ مرا ازان لب میگون به بوسه ای دریاب که از دلم غم روز سؤال برخیزد به شبنمی است مرا رشک در بساط چمن که پیش ازان که شود پایمال برخیزد ز بار عشق قد هرکه چون کمان گردید ز خاک تیره به نور هلال برخیزد ز آب شور شود داغ تشنگی ناسور کجا به مال ز دل حرص مال برخیزد؟ ترا ز اهل کمال آن زمان حساب کنند که از دل تو غرور کمال برخیزد غبار چهره عاصی که سیل عاجز اوست به قطره عرق انفعال برخیزد ز قیل و قال، غباری که بر دل است مرا مگر به خامشی اهل حال برخیزد مشو به صافی عیش ایمن از کدورت غم که این غبار ز آب زلال برخیزد گذشتم از سر گردون به عاجزی، غافل که سبزه گرچه شود پایمال، برخیزد ز صد هزار سخنور که در جهان آید یکی چو صائب شوریده حال برخیزد صائب تبریزی