صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۷۶۳: مرا به زخم زبان روزگار می گذرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا به زخم زبان روزگار می گذرد مدار آبله من به خار می گذرد به اعتبار عزیز جهان شدن سهل است عزیز اوست که از اعتبار می گذرد به آب و رنگ جهان هرکه چشم کرد سیاه چو لاله با جگر داغدار می گذرد نفس شمرده برآور که خود حسابان را حساب زود به روزشمار می گذرد ز غفلت آن که نگیرد ز دیگران عبرت ز صیدگان جهان بی شکار می گذرد دل رمیده بود در بغل بیابانگرد که موج در دل بحر از کنار می گذرد چه سود ازین که سراپا چو نرگسی همه چشم؟ ترا که عمر به خواب و خمار می گذرد به قدر جام تو از باده می کنی مستی وگرنه بحر ازین جویبار می گذرد به وصل سوخته ای زود خویش را برسان وگرنه خرده جان چون شرار می گذرد مخور ز بیخبری روی دست بیکاری که مزد می رود و وقت کار می گذرد عجب که صورت دیوار جان نمی یابد به محفلی که در او حرف یار می گذرد اگرچه وعده خوبان وفا نمی دارد خوش آن حیات که در انتظار می گذرد ترحم است بر آن مرده دل که از دنیا به روشنایی شمع مزار می گذرد در آن چمن که تو لنگر فکنده ای صائب گل پیاده سبک چون سوار می گذرد صائب تبریزی