صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۶۰۰: در سر زلف تو مجنون دل فرزانه شود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در سر زلف تو مجنون دل فرزانه شود هرکه پیوست به این سلسله دیوانه شود حسن را عشق ز آفات بلاگردانی است شمع را دست حمایت پر پروانه شود دل اطفال ز سنگ است گران تمکین تر کس درین شهر به امید که دیوانه شود؟ غم روزی نبود مرغ گرفتار ترا گره دام، اسیران ترا دانه شود سالها شد دل صدچاک به خون می غلطد به امیدی که سر زلف ترا شانه شود گذرد سرسری از ملک سلیمان چون باد سر هرکس ز خیال تو پریخانه شود می پرد چشم دو عالم پی آن طرفه غزال آشنا تا که به آن معنی بیگانه شود؟ نه چنان است تماشای صنم دامنگیر که برون ناله ناقوس ز بتخانه شود هست امید که از دور نیتفد هرگز گل پیمانه اگر سبحه صد دانه شود پیش آن کس که ازین نشأه به تنگ آمده است دم شمشیر شهادت لب پیمانه شود بی نیازست ز افسون خوشامد دولت این نه خوابی است که محتاج به افسانه شود خالی از فکر چو گردید شود دل پر ذکر تهی از می چو شد این شیشه پریخانه شود برنخیزد به سبکدستی محشر از جای هرکه زیر و زبر از جلوه مستانه شود از غریبی دل ناقوس به فریاد آمد صائب آن روز که بیرون ز صنمخانه شود صائب تبریزی