صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۵۶۰: یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود شب من موی تو و روز خوشم روی تو بود نور چون چشم ز پیشانی من می بارید تا مرا قبله طاعت خم ابروی تو بود از گهر بود اگر رشته من آبی داشت پرده لاغریم چربی پهلوی تو بود آن که می برد مرا از خود و از راه کرم باز می داد به خود هر نفسی، بوی تو بود غمگساری که به رویم گه بیهوشی آب می زد از راه مروت، عرق روی تو بود تخم امید من آن روز برومندی داشت که سویدای دلم خال لب جوی تو بود همزبانی که غمی از دل من برمی داشت در سراپرده دل چشم سخنگوی تو بود خال رخسار جهان بود سیه رویی من دل سودازده آن روز که هندوی تو بود دل کافر به تهیدستی رضوان می سوخت روزگاری که بهشتم گل خودروی تو بود بود بر خون گل آن روز شرف خاک مرا که دل خونشده ام نافه آهوی تو بود پرده ای بود به چشم من گستاخ نگاه هیکل شرم و حیایی که به بازوی تو بود خار در پیرهن شبنم گل بود از رشک تا مرا تکیه گه از خاک سر کوی تو بود عشرت روی زمین بود سراسر از من تا سرم در خم چوگان تو چون گوی تو بود تا تو رفتی ز نظر، دیده من شد تاریک صیقل دیده من آینه روی تو بود دل یوسف هوس حلقه زنجیر تو داشت صائب آن روز که در سلسله موی تو بود صائب تبریزی