صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۵۰۴: سالکانی که قدم در ره جانانه زدند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سالکانی که قدم در ره جانانه زدند پشت پا بر فلک از همت مردانه زدند مستی از شیشه و پیمانه خالی کردند ساده لوحان که در کعبه و بتخانه زدند فلک بی سر و پا حلقه بیرون درست در مقامی که سراپرده جانانه زدند دامن عمر ابد در کف جمعی افتاد که به سر پنجه سر زلف ترا شانه زدند خنده صبح قیامت نکند بیدارش هرکه را راه به آن نرگس مسانه زدند شکوه از عالم تجرید نکردم هرگز به چه تقصیر مرا گل به در خانه زدند؟ نیست ممکن که به صد گریه مستانه رود مشت خاکی که به چشم من دیوانه زدند تن چه خاک است که مسجود ملایک باشد؟ بهر می بوسه به کنج لب پیمانه زدند چشم ازان خال بپوشید که در روز نخست برق در خرمن آدم به همین دانه زدند فیض ارباب جنون هیچ کم از دریا نیست شد گهر، سنگی اگر بر من دیوانه زدند تا به آن گنج گهر دیده بدبین نرسد جغد، نیلی است که بر چهره ویرانه زدند لاله در سنگ نهان بود که آتشدستان سکه داغ به نام من دیوانه زدند عشق و هنگامه آغوش طرازی، هیهات شمع دستی است که بر سینه پروانه زدند سردستی که فشاندند به عالم رندان زاهدان در کمر سبحه صد دانه زدند خبر بحر ازان راهروان باید جست که قدم بر قدم گریه مستانه زدند صائب از شرم برون آی که در روز ازل طبل رسوایی ما بر در میخانه زدند صائب تبریزی