صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۴۵۶: نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد تحفه سوختگان مشت شراری باشد باغ من دامن دشت است و حصارم سر کوه من نه آنم که مرا باغ و حصاری باشد غنچه آبله ام، برگ قناعت دارم روزی من ز دو عالم سر خاری باشد تیره روزان جهان را به چراغی دریاب تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد گل داغی که ازو سینه ندزدی امروز در شبستان کفن لاله عذاری باشد خس و خاری که ز راه دگران برداری در دل خاک ترا باغ و بهاری باشد به شمار نفس افتاد ترا کار و ز حرص هر سر موی تو مشغول به کاری باشد زنده در گور کند حشر مکافات ترا بر دل موری اگر از تو غباری باشد عشق بیهوده سر تربیت او دارد صائب آن نیست که شایسته کاری باشد صائب تبریزی