صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۴۵۰: آتش قافله ما دل روشن باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آتش قافله ما دل روشن باشد گرد ما سرمه بیداری رهزن باشد حسن هرجا که بود در نظر من باشد مهر را آینه از دیده روزن باشد هرکه چون رشته ز باریک خیالان گردید روزیش تنگتر از دیده سوزن باشد یوسف از دامن اخوان به غریبی افتاد خطر مردم آگاه ز مأمن باشد جلوه ضایع مکن ای شوخ که بیتابی ما آتشی نیست که محتاج به دامن باشد قانعی را که به ماتمکده ظلمت ساخت ماه نو ناخنه دیده روزن باشد دیده تنگ کند فخر به دنیای خسیس خس و خاشاک شرر را رگ گردن باشد حسن مغرور ز حیرانی ما آسوده است ماه فارغ ز نظربازی روزن باشد مور در حسرت یک دانه دل خویش خورد روزی برق جهانسوز به خرمن باشد نیست پروای اجل دلزده هستی را شمع ماتم ز چه دلگیر ز مردن باشد؟ آفتابی که منم ذره او، درطلبش کعبه سرگشته تر از سنگ فلاخن باشد زاده هند جگرخوار چه خواهد بودن؟ شب بخت سیه آن به که سترون باشد چه خیال است شود روزی من شادی وصل که غمش را نگذارند که با من باشد هست امید که هرگز نشود دشمنکام هرکه را آینه از دیده دشمن باشد از سیه بختی خود شکوه ندارد صائب که صفای دل آیینه ز گلخن باشد صائب تبریزی