صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۴۱۴: محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد صورت خوب و بد آیینه ز هم نشناسد سنگ میزان برهمن شود آن روز تمام که به هر سنگ رسد کم ز صنم نشناسد اوست بینا که اگر خاک دهندش به بها سرمه از خود شکنی سازد و کم نشناسد نشأه باده توحید بر آن رند حلال که بط باده کم از مرغ حرم نشناسد از تو آن روز شود سلطنت روی زمین که ترا راهرو از نقش قدم نشناسد هر که را از سر آزاده دهد افسر، فقر رتبه خاک کم از مسند جم نشناسد خاک در دست کسی زر شود از درویشان که شود خاک و در اهل کرم نشناسد هر که افسانه چشم تو کند در خوابش بستر عافیت از تیغ دو دم نشناسد چون ترا فرق ز یوسف کند آن کوته بین؟ که سر کوی تو از باغ ارم نشناسد پیش جمعی که تمامند به میزان خرد صیرفی اوست که دینار و درم نشناسد عام می بود اگر درد سخن، می بایست که کسی نبض سخن به ز قلم نشناسد فارغ از پوست بود هر که رسیده است به مغز چه عجب عاشق اگر دیر و حرم نشناسد؟ چون ز آغاز به انجام رسد نامه من؟ در مقامی که سر از پای قلم نشناسد ملک حیرت ز حوادث نشود زیر و زبر چه عجب صائب اگر شادی و غم نشناسد؟ صائب تبریزی