صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۳۶۹: از خموشی دل روشن گهران آب خورد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از خموشی دل روشن گهران آب خورد کوزه سر بسته چو گردید می ناب خورد گرد غربت ز رخش بحر کند پاک آخر هر که در راه طلب گرد چو سیلاب خورد می فزاید گرهی بر گره مشکل دل رشته جان اگر از چرخ چنین تاب خورد نیست یک جرعه درین میکده بی خون جگر باده در جام کند عاشق و خوناب خورد دایم از خانه برون دشمن من می آید سنگ بر شیشه ام از زور می ناب خورد نفسش نکهت پیراهن یوسف دارد دل هرکس که ازان چاه ذقن آب خورد به زبان صحبت اشراق ندارد حاجت شمع روشن دل خود در شب مهتاب خورد عمر جاوید شود در نظرش موج سراب خضر اگر زخمی ازان خنجر سیراب خورد نرود حسرت شمشیر تو از دل به هلاک گر چه در خواب بود تشنه همان آب خورد حسن بر عاشق صادق نکند رحم که صبح خون ز پیمانه خورشید جهانتاب خورد در جهانی که تهیدست برون باید رفت ساده لوح آن که غم رفتن اسباب خورد کرد دخل کج احباب ز جان سیر مرا تا به کی ماهی من طعمه ز قلاب خورد؟ ندهد لعل تو از سنگدلی نم بیرون مگر از چاه زنخدان تو دل آب خورد چند در شیشه سر بسته گردون صائب خون خود را دل بیتاب چو سیماب خورد صائب تبریزی