صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۲۵۷: سخن عشق محال است مکرر گردد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سخن عشق محال است مکرر گردد بحر در هر نفسی عالم دیگر گردد سخن عشق به تکرار ندارد حاجت کی تهی حوصله بحر ز گوهر گردد؟ از جنون حرف مکرر نشنیده است کسی حرف عقل است که نشنیده مکرر گردد نظر پیر مغان گرمتر از خورشیدست چه غم از باده اگر دامن ما تر گردد؟ کفر نعمت بود از جنت اگر یاد کند دیدن روی تو آن را که میسر گردد پله حسن به تمکین ز تماشایی شد یوسف از جوش خریدار به لنگر گردد نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد به زر قلب ز اخوان نخرد یوسف را از تماشای تو چشمی که توانگر گردد گر به میخانه مرا جاذبه پیر مغان از کرم راهنما نوبت دیگر گردد: دست وقتی کنم از گردن مینا کوتاه که مرا طوق گریبان خط ساغر گردد می پرد دیده امید دو عالم صائب تا که را دولت دیدار میسر گردد صائب تبریزی