صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۱۵۶: چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟ کمال عیسوی را دیده سوزن نمی داند مگو واعظ حدیث دوزخ و جنت به اهل دل که سرگرم محبت گلشن از گلخن نمی داند تو بی پروا زبان خلق را کوتاه کن از خود وگرنه آه مظلومان ره روزن نمی داند زکافر نعمتی دل شکوه از داغ و جنون دارد که بلبل قدر گل تا هست در گلشن نمی داند دل بیدار را خواب اجل بیدارتر سازد چراغ ما زدامان کفن مردن نمی داند مشو از قتل ما ایمن که چون فرهاد خون ما نخواباند به خون تا خصم را، خفتن نمی داند سرآدم گشته ام چون سرمه در علم نظر بازی زبان چشم خوبان را کسی چون من نمی داند توان کردن به ابرام از نکویان کام دل حاصل دم این تیغ بی زنهار، برگشتن نمی داند نداری رحم اگر بر غیر، برخود رحم کن صائب که آتش گرم چون شد دوست از دشمن نمی داند صائب تبریزی