صائب تبریزی
غزل 3001 - 4000
غزل شمارهٔ ۳۰۷۸: رگ جانها به هم پیوسته شد زلف پریشان شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رگ جانها به هم پیوسته شد زلف پریشان شد لطافتهای عالم گرد شد سیب زنخدان شد خط سبزی برون آورد لعل آبدار او که از غیرت سیه عالم به چشم آب حیوان شد در آن تنگ دهن زان عقد دندان حیرتی دارم که چون در نقطه موهوم این سی پاره پنهان شد؟ همان لب تشنه خون است تیغ آبدار او اگرچه از شهیدانش زمین کان بدخشان شد مگر آمد به عزم صید بیرون نی سوار من؟ که بر شیر ژیان انگشت زنهاری نیستان شد همان پروانه بیتاب را در پرده می سوزد زخط رخسار او هر چند شمع زیر دامان شد مگر از خود برون رفتن به فریادم رسد صائب که بر شور جنون من بیابان تنگ میدان شد صائب تبریزی