صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۹۴۷: لب نانی که از دامان سایل باز می دارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
لب نانی که از دامان سایل باز می دارد توانگر کشتی خود را زساحل باز می دارد زقرب یار، جان را جسم کاهل باز می دارد که از رفتار آب سهل را گل باز می دارد حضور خانه از دریا نگردد سیل را مانع کجا ما را زقطع راه، منزل باز می دارد؟ که عاشق را زقرب یار مانع می تواند شد؟ ادب پروانه ما را زمحفل باز می دارد اگر تن را زتن گردون سنگین دل جدا سازد درین وحدت سرا دل را که از دل باز می دارد؟ ندارم بیمی از کشتن، مرا این درد می سوزد که حیرانی مرا از عذر قاتل باز می دارد حجاب عشق از پاس ادب غافل اگر گردد شکوه حسن مجنون را زمحمل باز می دارد ندارد اختیاری مور در آمیزش شکر که دلها را از ان شیرین شمایل باز می دارد؟ حضور غنچه در گفتار آورده است بلبل را که درد خویش از یاران یکدل باز می دارد؟ تو از ناقابلی محرومی از صاحبدلان، ورنه که تخم پاک را از خاک قابل باز می دارد؟ به دادن می توان برداشت از هر دانه خرمنها به کشتن تخم را دهقان زحاصل باز می دارد در توفیق را بر روی خود دانسته می بندد ستمکاری که فیض خود زسایل باز می دارد چه افتاده است من جان را زقرب تن شوم مانع؟ عنان موج را دریا زساحل باز می دارد میان یوسف و یعقوب حایل می شود صائب مرا هر سنگدل کز صحبت دل باز می دارد صائب تبریزی