صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۸۰۲: زجوش مغز هر دم از سرم دستار می افتد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زجوش مغز هر دم از سرم دستار می افتد کف اندازد به ساحل بحر چون سرشار می افتد به بیکاری برآوردم زکار خود جهانی را عجب سیری است چون دیوانه در بازار می افتد جنون تا هست ناقص کوه و صحرا وسعتی دارد شود زندان بیابان چون جنون سرشار می افتد قبول تربیت در هر کف خاکی نمی باشد وگرنه پرتو خورشید بر دیوار می افتد مرا دلبستگی در قید زندان فلک دارد برون ناید زسوزن چون گره بر تار می افتد مشو از جنبش مژگان گرد آلود او غافل که تیغ خاکساران سخت لنگر دار می افتد دلی را گر به فریاد آوری اهل دلی، ورنه زهر نالیدنی آوازه در کهسار می افتد در ایام توانایی به نشتر چشم می سودم کنون از سایه مژگان به چشم خار می افتد وداع آخرت کن گر به دنیا مایلی صائب که هر جانب که مایل می شود دیوار می افتد صائب تبریزی