صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۸۰۰: مبادا کافر از طاق دل پیر مغان افتد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مبادا کافر از طاق دل پیر مغان افتد! که رزق خاک گردد تیر چون دور از کمان افتد جدا از حلقه آن زلف حال دل چه می پرسی؟ چه باشد حال مرغ بی پری کز آشیان افتد؟ مرا از تندخویی یار ترساند، ازین غافل که از آتش سمندر در بهشت جاودان افتد ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد رسانم گر به دولت چون هما از سایه عالم را همان از خوان قسمت قرعه ام بر استخوان افتد ز دست هم ربایندش سرافرازان بستانی درین بستانسرا چون تاک هر کس خوش عنان افتد سرایت می کند آه ضعیفان در قوی حالان نبخشاید به شیران برق چون در نیستان افتد ببر از تنگ چشمان گر سر آزاده می خواهی که با سوزن چو پیوندد، گره در ریسمان افتد مکن با خاکساران سرکشی ای شاخ گل چندین که شمع از پرسش پروانه هر شب از زبان افتد ز رسوایی نیندیشد دل سرگرم من صائب اگر چون مهر طشت من زبام آسمان افتد صائب تبریزی