صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۷۵۱: وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید خط باطل بر سواد شهر از سودا کشید صدگل بی خار دارد در قفار هر زخم خار پای زد بر دولت خود هر که خار از پا کشید نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من بجا ساغر یک بزم می باید مرا تنها کشید می شود در دیده ها شیرین تر از آب گهر هر که چندی همچو عنبر تلخی دریا کشید طالع ما کرد یاری، ورنه آهوی حرم بر امید آن کمند زلف گردنها کشید می کند در سایه افکندن کنون استادگی سرو بالایی که از آغوش من بالا کشید سر بلندان زور غفلت را ز سر وامی کنند دور اول پنبه را از گوش خود مینا کشید تنگ ظرفی در خرابات مغان غماز نیست از لب پیمانه نتوان حرف مجلس واکشید راستی زنهار چشم از مردم دنیا مدار از عصا در خانه خود دست نابینا کشید گوشه ای از وسعت مشرب اگر افتد به دست در همین جا می توان در صحن جنت واکشید می پرد از شوق می چشم امیدش همچنان از خرابات مغان هر چند صائب پا کشید صائب تبریزی