صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۴۷۲: از سر زانوی خود آیینه دارت داده اند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از سر زانوی خود آیینه دارت داده اند بنگر این آیینه از بهر چه کارت داده اند توشه ای چون پاره دل بر میانت بسته اند مرکبی چون ابلق لیل و نهارت داده اند چون پذیرند از تو عذر لنگ، کز بهر سفر بادپایی همچو جان بیقرارت داده اند از گرانی لنگر دریای امکان کرده ای کشتی جسمی که از بهر گذارت داده اند تا به کی در پوستین بیگناهان افکنی؟ این سگ نفسی که از بهر شکارت داده اند دیگری دارد عنانت را چو طفل نوسوار گرچه در ظاهر عنان اختیارت داده اند در گشاد غنچه دلهای خونین صرف کن این دم گرمی که چون باد بهارت داده اند سرمپیچ از سنگ طفلان چون درخت میوه دار کز برای دیگران این برگ و بارت داده اند آنچه نتوان یافت با صد انتظار از کام دل کام بخشان فلک بی انتظارت داده اند گرچه در ظاهر اسیر چاردیوار تنی رخصت جولان برون زین نه حصارت داده اند چند چون نادیدگان دام تماشا می کنی؟ حلقه چشمی که بهر اعتبارت داده اند از فراموشی به فکر کار خویش افتاده ای ورنه در روز ازل سامان کارت داده اند در گره تا چند خواهی بستن از طبع لئیم؟ خرده جانی که از بهر نثارت داده اند می توانی دوزخ خود را بهشتی ساختن کوثر نقدی زچشم اشکبارت داده اند طفل و بازیگوش و بی پروا و خام و سرکشی زان به دست گوشمال روزگارت داده اند (یوسف این حسن بسامان ترا هرگز نداشت نیل چشم زخم ازین نیلی حصارت داده اند) بال پرواز ترا هر چند صائب بسته اند شکر لله خاطر معنی شکارت داده اند صائب تبریزی