صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۴۶۲: عاقبت در سینه ام دل از تپیدن بازماند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عاقبت در سینه ام دل از تپیدن بازماند بس که پر زد درقفس این مرغ از پرواز ماند سوختم و زخاطرم زنگ کدورت برنخاست رفت خاکستر به باد، آیینه بی پرداز ماند خامشی بند زبان حرف سازان می شود از لب پیمانه خونها در دل غماز ماند رفت ایام شباب و خار خار او نرفت مشت خاشاکی زسیل نوبهاران بازماند مرد حق را چون شناسد زاهد خودناشناس؟ چون رسد در دیگری هر کس که از خود بازماند؟ پیش زلف افکند دل را چون نگاهش صید کرد قسمت صیاد گردد هر چه از شهباز ماند ناخنی بر دل نزد ما را درین عالم کسی نغمه محجوب ما در پرده این سازماند از زبان نرم خاکستر بر آتش دست یافت شمع از آتش زبانی در دهان گاز ماند خامشی صائب کلید بستگیهای دل است بلبل ما در قفس از شعله آواز ماند صائب تبریزی