صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۳۴۷: در غبار خط همان زلفش بود جویای دل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در غبار خط همان زلفش بود جویای دل خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت هیچ کس اندیشه انجام نتوانست کرد شنبه و آدینه را با هم که خواهد صلح داد؟ می علاج خصمی ایام نتوانست کرد زهر چشم یار کم از خنده شیرین نشد قند تلخی دور از بادام نتوانست کرد در سیاهی می زند چون آب حیوان غوطه ها چون عقیق آن کس که ترک نام نتوانست کرد تنگنای خاک بر ما زندگی را تلخ ساخت طفل بازی بر کنار بام نتوانست کرد طفل بدخو را نسازد نعمت دنیا خموش وصل درمان دل خودکام نتوانست کرد تشنگی نتوان به شبنم بردن از ریگ روان دفع سودا روغن بادام نتوانست کرد با فراغ بال، خود را چون تواند جمع ساخت؟ مرغ خود را جمع چون در دام نتوانست کرد؟ پنبه ای برداشت حلاج از سر مینا و رفت هیچ کس این باده را در جام نتوانست کرد گرچه از حد برد صائب سرد مهری را فلک فکر عالمسوز ما را خام نتوانست کرد صبح رخسار ترا خط شام نتوانست کرد شعله سرکش بود دود آرام نتوانست کرد گرچه شد دامان مجنون خوابگاه وحشیان لیلی صحرانشین را رام نتوانست کرد زود دل را می زند چون باده لب شیرین فتاد بوسه کار تلخی دشنام نتوانست کرد تا به سیر کوچه باغ زلف خوبان راه برد یک نفس در سینه دل آرام نتوانست کرد صائب تبریزی