صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۲۹۹: دل زنده می کند نفس جانفزای صبح
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل زنده می کند نفس جانفزای صبح جان می شود دو مغز ز آب و هوای صبح چون آفتاب قبله ذرات می شود هر کس که سود روی ارادت به پای صبح خورشید افسر زر ازین آستانه یافت زنهار رو متاب ز دولتسرای صبح در زیر پای سیر درآرد براق روح عظم رمیم را نفس جانفزای صبح چون خون مرده قابل تلقین فیض نیست هر کس ز خواب خوش نجهد در هوای صبح فیض است فیض، صحبت اشراقیان تمام زنهار سعی کن که وی آشنای صبح از خوان روزگار به یک قرص ساخته است صادق بود همیشه ازان اشتهای صبح دستی کز آستین بدر آید ز روی صدق سر پنجه کلیم شود از دعای صبح چون اختران چراغ شبستان تمام شد هر کس فشاند خرده جان را به پای صبح غافل مشو ز عزت پیران زنده دل برخیز چون سپند ز جا پیش پای صبح چون آفتاب، زنده جاوید می شود خود را رساند هر که به دارالشفای صبح بر غفلت سیاه دلان خنده می زند غافل مشو ز خنده دندان نمای صبح شد ایمن از گزند شبیخون حادثات خود را رساند هر که به زیر لوای صبح در سلک راستان نتواند سفید شد چون شمع هر که جان ندهد رونمای صبح گرد گناه با دل روشن چه می کند؟ از دود شب سیاه نگردد قبای صبح صائب چگونه وصف نماید، که قاصرست خورشید با هزار زبان در ثنای صبح صائب تبریزی