صائب تبریزی
غزل 2001 - 3000
غزل شمارهٔ ۲۱۵۴: بودی که نمودست وجودش، دهن اوست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بودی که نمودست وجودش، دهن اوست سیبی که سهیل است کبابش، ذقن اوست تا پنجه اقبال که پر زور برآید؟ دست دو جهان در خم سیب ذقن اوست وصل مه کنعان چه مناسب به زلیخاست؟ یعقوب شناسد که چه در پیرهن اوست یک حرف ازان غنچه دهن رنگ ندارم هر چند که ده رنگ زبان در دهن اوست چون مرغ چمن جامه جان چاک نسازد؟ پیراهن گلها ز سر پیرهن اوست از لعل، سخن پیش رخ یار مگویید صد برگ خزان دیده چنین در چمن اوست هر فتنه که امروز ازو نام توان برد زیر علم زلف شکن بر شکن اوست در دیده همت، فلک و کاهکشانش موری است که پای ملخی در دهن اوست با این همه مشکین نفسی، خامه صائب یک آهوی رم کرده دشت ختن اوست صائب تبریزی