صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۹۴۰: شاهنشهی است عشق که عالم گدای اوست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شاهنشهی است عشق که عالم گدای اوست برخاست هر که از سر عالم لوای اوست آزاده ای که کنج قناعت گرفته است شیرازه حضور جهان بوریای اوست آن مطربی که پرده ما را دریده است رقص فلک ز زمزمه جانفزای اوست در دام می کشد دل صحرایی مرا این مردمی که با نگه آشنای اوست در چشمه سار تیغ تو تا چند خون خورد؟ مرگی که زندگانی من از برای اوست بیدرد نیستم که شکایت کنم ز جور هر شکوه ای که هست مرا از وفای اوست چون در رکاب برق سواران سفر کند؟ بیچاره ای که شیشه دل زیر پای اوست مسند به روی دست سلیمان فکنده است تا مور پا شکسته ما در هوای اوست فردوس را ز داغ تغافل کند کباب کبری که در دماغ من از کبریای اوست زنجیر پاره کردن سوداییان عشق موقوف باز کردن بند قبای اوست صائب کسی که خرمن من سوخته است ازو ابر بهار، سایه دست سخای اوست صائب تبریزی