صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۷۳۱: شراب کهنه که روشنگر روان من است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شراب کهنه که روشنگر روان من است مصاحب من و پیر من و جوان من است ز فیض بیخودی از هر دو کون آزادم خط پیاله ز غم ها خط امان من است ز انفعال گنه دل نمی توان برداشت وگرنه جذبه توفیق همعنان من است چه حاجت است به دریوزه ملال مرا؟ خمیر مایه غم، مغز استخوان من است ازان چو باد صبا گشته ام پریشان سیر که دست زلف بلند تو در میان من است دگر چه کار کند سعی طالع وارون؟ که خضر در پی پیچیدن عنان من است چراغ مرده من آفتاب چون نشود؟ که یک جهان دل روشن نگاهبان من است به هر روش که فلک سیر می کند شادم که این سمند سبکسیر، زیر ران من است بهار در پس دیوار باغ پنهان شد ز بس که منفعل از چشم خونفشان من است چگونه سر ز خجالت برآورم از خاک؟ گلی نچید ز من آنکه باغبان من است نکرده صید ازین صیدگاه چون نروم؟ که گر هما فکنم، زور بر کمان من است بهار با نفس آتشین لاله و گل کباب گرمی هنگامه خزان من است نظر به نعمت الوان روزگارم نیست چو شمع، توشه من جسم ناتوان من است بساط سحر کلامان به یکدگر پیچید عصای موسی من کلک ناتوان من است ز پاره گشتن پیوند جسم معلوم است که ماه در ته پیران کتان من است درین غزل به تأمل نگاه کن صائب که بهترین غزلهای اصفهان من است صائب تبریزی