صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۴۲۸: از زمین اوج گرفته است غباری که مراست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از زمین اوج گرفته است غباری که مراست ایمن از سیلی موج است کناری که مراست چشم پوشیده ام از هر چه درین عالم هست چه کند سیل حوادث به حصاری که مراست؟ کار زنگار کند با دل چون آینه ام گر چه هست از دگران نقش و نگاری که مراست نیست ممکن که مرا پاک نسازد از عیب از سر زانوی خود آینه داری که مراست جان غربت زده را زود به پابوس وطن می رساند نفس برق سواری که مراست دارد از گلشن فردوس مرا مستغنی زیر بال و پر خود باغ و بهاری که مراست نیست از خاک گرانسنگ به دل قارون را بر دل از رهگذر جسم غباری که مراست خضر را می کند از چشمه حیوان دلسرد در سراپرده شب آب خماری که مراست ید بیضا سیهی از دل فرعون نبرد صبح روشن چه کند با شب تاری که مراست؟ حیف و صد حیف که از قحط جگرسوختگان در دل سنگ شد افسرده، شراری که مراست گل بی خار ز خار سر دیوار شکفت تا چها گل کند از بوته خاری که مراست می کنم خوش دل خود را به تمنای وصال سایه مرغ هوایی است شکاری که مراست نیست در عالم ایجاد فضایی صائب که نفس راست کند مشت غباری که مراست صائب تبریزی