صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۴۱۰: دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت دامن گرمروان شعله بی زنهارست چون مرا خار غم عشق به دامان آویخت؟ دست در دامن هر خار زند غرقه بحر چه عجب گر ز نظر اشک به مژگان آویخت گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم کوهم از پای گرانخواب به دامان آویخت می رساند به لب چاه زنخدان خود را هر که در دامن آن زلف پریشان آویخت رنج غربت نکشد هر که درین فصل بهار قفس بلبل ما را به گلستان آویخت پرده ای بود که بر دامن محمل افکند خون مجنون که به دامان بیابان آویخت کشتی نوح درین بحر بود کام نهنگ جان کسی برد که در دامن طوفان آویخت این نه ابرست، که دود دل مرغان چمن پرده آه به سیمای گلستان آویخت تا نظر بر لب میگون تو افتاد مرا همچو اخگر به کباب دل سوزان آویخت با ادب باش که از دیده صاحب نظران عشق در هر گذر آیینه رخشان آویخت چه عجب صائب اگر خون چکد از منقارش نغمه سنجی که به یک پای ز بستان آویخت صائب تبریزی