صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۲۱۱: بس که از زهر شکایت لب دل افگار بست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس که از زهر شکایت لب دل افگار بست دل مرا چون بسته در جیب و بغل زنگار بست عشرت فصل بهاران خنده واری بیش نیست وقت نخلی خوش که پیش از غنچه بستن بار بست شد ز پیوند تن افسرده، دل بی کسان به خاک وای بر خامی که نان خویش بر دیوار بست نیست بی خورشید عالمتاب صبح انتظار پیر کنعان طرفها از چشم چون دستار بست موم گردد سنگ خارا در کفش چون کوهکن روی گرم کارفرما هر که را بر کار بست رشته پیوند یاران را بریدن کافری است تا برآمد از چمن گل بر میان زنار بست هر که شد در حلقه سرگشتگان چون نقطه فرد از سر رغبت کمر در خدمتش پرگار بست در عرق پوشیده گردید آن عذار شرمگین جوش گل راه تماشایی بر این گلزار بست هر که صائب گوشه چشمی ز خواب امن دید بی تأمل در به روی دولت بیدار بست صائب تبریزی