صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۱۳۱: روزگارم تیره و بختم سیاه افتاده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزگارم تیره و بختم سیاه افتاده است گل به چشم روزنم از مهر و ماه افتاده است صبح محشر سر زد و تخم امیدم سر نزد در چه ساعت یارب این یوسف به چاه افتاده است؟ فرصت خاریدن سر نیست مژگان مرا تا سر و کارم به آن عاشق نگاه افتاده است از خط الماسی آن چهره لعلی مپرس برق در جانم ازین زرین گیاه افتاده است در شکست بال و پر معذور می دارد مرا دیده هر کس بر آن طرف کلاه افتاده است آگه است از بی قراری های ما در دور خط کار هر کس با چراغ صبحگاه افتاده است هر سر موی حواس من به راهی می رود تا به آن زلف پریشانم نگاه افتاده است دزد را دنبال رفتن، جان به غارت دادن است دل عبث دنبال آن زلف سیاه افتاده است تا نظر وا کرده ام چون شمع در بزم وجود گریه ای از هر سر مویم به راه افتاده است نیست جام باده را در گردش خود اختیار چشم او در بردن دل بیگناه افتاده است در پناه دست دارم زنده شمع آه را چون کنم، ویرانه دل بی پناه افتاده است از زنخدان تو دل را نیست امید نجات دلو ما در ساعت سنگین به چاه افتاده است نیست صائب خاکیان را ظرف جرم بیکران ورنه عفو ایزدی عاشق گناه افتاده است صائب تبریزی