صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۱۲۲: تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است رعشه غیرت به جان آفتاب افتاده است خون عرق کرده است از شرم عذارش آفتاب؟ یا ز رویش عکس در جام شراب افتاده است دیدن جان نیست کار دیده صورت پرست ورنه رخسار لطیفش بی نقاب افتاده است می کشد خجلت ز پیچ و تاب آن موی کمر گر چه زلف عنبرین پر پیچ و تاب افتاده است خون به جای آب می گردد به چشمش از شفق تا به رخسار که چشم آفتاب افتاده است؟ سرمه گفتار عاشق می شود پیش از سؤال بس که چشم شوخ او حاضر جواب افتاده است آب گرداند به چشم چاه سیمین ذقن بس که یاقوت لبش خوب آب و تاب افتاده است گیرد از دست تماشایی عنان اختیار گر چه از خط حسن او پا در رکاب افتاده است حال دل در پنجه مژگان او داند که چیست سینه کبکی که در چنگ عقاب افتاده است آگه است از پیچ و تاب عاشقان در عین وصل موجه خشکی که در بحر سراب افتاده است نیست خالی دل ز آه سرد در دلهای شب کلبه ویران ما خوش ماهتاب افتاده است از دل صد پاره ام هر پاره دارد ناله ای تا که را از دست مینای شراب افتاده است؟ گوهر شهوار گردیده است در مهد صدف قطره ما گر چه از چشم سحاب افتاده است گر چه در دریای وحدت نیست موج انقلاب در سر هر کس هوایی چون حباب افتاده است برنمی آرد نفس نشمرده صائب از جگر هر که در اندیشه روز حساب افتاده است صائب تبریزی